شفق سرخ فروریخته در افکارم
کاشکی بود ببیند که چه حالی دارم
مثل مصراع نخست آمدنم مبهم بود
من از آن روز که در بند توام بیزارم
شعر گفتم که عزیمت کنم ازبی کسی ام
شانه ات نیست که از شعرشدن سرشارم
عمق تنها شدنم را چه کسی می فهمد
نخِ نم خورده ی یک پاکت بی سیگارم
داس بردار و بزن ریشه ی غمگین مرا
بذر چکش وسطِ سینه ی خود می کارم
چشم تو معجزه در صنعت واج آرایی
چشم من، معدن سم در بدن بیمارم
شب شد و واژه خیابان دلم را رد کرد
تا خود صبح به پای غزلم بیدارم
کاشکی بود ببیند که چه حالی...گفتم؟؟
-وارث وسعت مخفی شده در اشعارم-
علی اسماعیلی
insta: ali.esmaeili26