چمدانی که بی تو بر می گشت
چمدانی که بی تو بر می گشت

چمدانی که بی تو بر می گشت

شعرگریستن

بوم نقاشی

مثل یک شعر تلخ و بی وارث

عاقبت سهم دست کبریتم

دل به هر واژه می زنم اما

ختم اشعار زرد و عفریتم

 

زیر پایم حصیر نرم زمان

راه هایی نرفته پشت سرم

مطمئن نیستم کجا هستم

مثل حرفی نگفته در بدرم

 

شکل آواز راک تلفیقی

از بنانم کنار جانی کَش

ناهماهنگ و گنگ و بی معنی

شاخه گل توی حلقه ای آتش

 

حال تنهای دردمندی را

می کشم روی هر اطاق تنت

من در اعماق خانه ات هستم

لای جغرافیای پیرهنت

 

روزها زیر دوشِ بی حالت

قطره باریده ام در آغوشت

غلت خوردم به روی بازویت

چکه هایی مماس با دوشت

 

بین چندین فنر شکسته شدم

در تن آویز داغ با تو کسی

مغز گرمت مرا صدا میزد

حین الصاق من به بوالهوسی

 

شکل طرحی عجیب از بیکن

صورتت پخش می شود درهم

با خودت حرف می زنی اما

در نمایی تجملی از غم

 

من ولی پشت شعرها مخفی

زیر باران بیت می رقصم

از خودم از تو از تمام دلم

می نویسم اگرچه پر نقصم

 

از تماشای مرگ تا هستی

تا جوانیِ خام ما دو نفر

از تاسف به گریه ی نیچه

تا پناهی به نام مرد ابر

 

بیخیال تمام فلسفه ها

فیل مرموز این خرابه منم

پس مرا لمس کن ببوسم با

حس زیبای در تو گم شدنم

 

از نگاهم فقط تویی که تویی

جز تو از هرچه هست بیزام

حبس سلول چشم های توام

جرمم این بوده دوستت دارم

 

مثل یک شعر...،گفته بودم نه؟

مثل یک شعر...، می شود باشی

ما کنار همیم تا آخر

روی بوم سپید نقاشی

 

تیر94

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.