چمدانی که بی تو بر می گشت
چمدانی که بی تو بر می گشت

چمدانی که بی تو بر می گشت

شعرگریستن

هنگ مرزی

 

تابوت خالی توی قبرستان شاعرها

جامانده ای از آخرین کوچ مسافرها

بوی فلز در خاطرات خیس عابرها

غافل نباید باشم از این شعر بیمارم

 

مثل بلندی های جولان غرق در جنگم

در جوخه ای از خاطراتی تلخ، دلتنگم

ابریشمِ یشمیِ ابری سرپُر از سنگم

بر پیکر مفلوک شب بی وقفه میبارم

 

دریاچه ای افتاده دوراز دست ماهی ها

تصویر گنگی بین خواهم ها، نخواهی ها

محکومِ ماندن در جهانِ بی پناهی ها

یاری ندارم یا گره افتاده در کارم؟

 

از هر مسیری رفته ای باید که برگردی

با اینکه راه خانه را صدبار گم کردی

بی او اگر در کوچه ها سر می کشی ، مَردی...

از روزهای بی تو ماندن سخت بیزارم

 

اینجا کسی حال و هوای زندگی دارد

مردی کتک خورده تورا در سقف می کارد

هرشب چرا اکلیلِ سرخ از ماه می بارد؟

شاید تنت را برده باد از بام افکارم

 

حجم شلوغی ها صدایت را نمی گیرد

طوفان شن هم رد پایت را نمی گیرد

هرگز کسی بعد از تو جایت را نمی گیرد

تنها تویی که تا همیشه دوستت دارم

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.